۲۵ شهریور ۱۳۸۸

دلتنگ...

*امشب دوباره پر از بغض و كينه شدم...امشب دوباره دلتنگ شدم..امشب دوباره پر از تنفر شدم...
كاش اصلا اون خاطرات خوش ميمردن..كاش اصلا اون روزا نبودن...كاش اون اميدهاي واهي نبود..كاش انقد اميدوار نبوديم..
كاش انقد شاد نبوديم !!كاش...كاش...كاش..روزاي قبل از انتخابات مثه يه روياي شيرين..انگار همش توي خواب بود...
انگار وجود نداشتن..و روزاي بعد از انتخابات يه كابوس وحشتناك و تلخ..تلخ تر از همه عمرم !
تالار احسان..1001 شب...صبحها و شبهاي چمران..سالن دستغيب...با دستبنداي سبز تو خيابون..
جاي جاي اين شهر همش خاطره اون روزا.. و جاي جاي اين شهر جوونامون زدن..بردن..شايدم كشتن...
شده بود مثه مناطق جنگ زده اينجا...
از همه جاي اين شهر دود و خاك بلند ميشد و جوونايي با دستمال بسته به دور دهان سنگ جمع ميكردن و
علامت پيروزي نشون ميدادن و مردم معترض هم ديوونه وار بوق ميزدن...
افتخار ميكردم به همون بچه سوسولايي كه ميگفتن اگه اتفاقي بيفته ميشينن زير باد كولر تو خونه...
اما اومدن و از جونشون گذشتن..
خدايا قسم به خونهاي ريخته شده..به اشكهاي ريخته شده...به آه هاي كشيده شده...به حساب تك تكشون برس از بالا تا پايين..
حق ما نبايد ضايع شه...دلم خيلي تنگ شده..خيلي...

*باور كردني نبود..اما اون روزا همه به هم لبخند ميزدن...همه ميخنديدن...كمتر تصادف ميشد..عجيب بود...عجيب..
به قولي نيمدي نيمدي...بعد از 20 سال اومدي و چه گرد و خاكي كردي...
*اينجا حال نميده منم دارم ميايم تهران واسه روز قدس !! :ي
*امروز وقتي يه پول به دستم رسيد كه نوشته بود درود به موسوي...
بازم اميدوار شدم كه همه آدما مثه هم نيستن و نميگن چه فايده داره ؟!